دستش را گرفتم ، اشکهایش را با بوسه هایم پاک کردم ، در آغوش گرفتمش و گفتم :
بریم نی ما ...
خداحافظ ای شهر پس از 30 سال
خداحافظ ای خانواده پس از 36 سال
خداحافظ ای محبس ِ اتاق پس از 7 سال
رفتم با بار ِ بی کسی و آوارگی بر دوش ، تا باری از من بر دوش کسی نماند
ناگفته های بسیارِ دیگر را بغضهایم به جاده ها ، پاهایم به کوچه های غربت و چشمهایم به آیینه ها خواهند گفت ...
خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک...
برچسب : نویسنده : nimajavadpourrozngar بازدید : 132