سفر با پای قلب ...

ساخت وبلاگ

پس از 18 سال به زادگاهم بازگشتم. شهری که هیچگاه دوستش نداشتم، شهری که هیچگاه نشانی از آن بر اطلس قلبم نبود...

اما با اینهمه باید بازمی گشتم ...

آنگاه که کسی که دوستش داشتم، کسی که نه تنها کشور و شهر، بلکه کوچه کوچه ی قلبم به نام اوست؛ دریچه های قلبش را به روی تیغ پزشکان گشوده بود ...

چند ماه پیش از این، در زادروزش، همینجا نوشتم ؛ " هرگز فراموش نکرده و نخواهم کرد سالهای کودکی و نوجوانی اش را ... قدمهای بزرگ دلش با آن پاهای کوچک ِ کودکی در وادی ِ برادری ...".

باید قدم در راه بازگشت می نهادم آنگاه که بازهم به یاد می آوردم همان "قدمهای بزرگ دلش را با آن پاهای کوچک" ...

و پس از 18 سال به زادگاهم بازگشتم تا بدرقه اش کنم به اتاق عمل و پشت درهای آن اتاق، گریه هایش را به یاد آورم سالها قبل پشت درهای اتاقی که محبس من بود ...

برای نخستین بار در عمرم، پیشانی اش را بوسیدم و با لبخندی به رویش، پای از آن اتاق بیرون نهادم تا پس از 18 سال بازهم تنها آسمان زادگاهم شاهد باران سرشکم باشد و بس ...

روزهای سختی ست در این روزگار همیشه سخت ...

در زادروزش همینجا نوشتم ؛ " الهی! شاهدی که هر آنچه خیر و خوبی و خوشی را پیش و بیش از خود برای او خواسته و می خواهم ... مددی کن تا این خواستن ها قرین نتوانستن نباشد ...".

تمنای این روزهایم نیز جز این نیست ...

گرچه شده‌ام چو مویش از غم

یک موی نخواهم از سرش کم

از عمر من آنچه هست بر جای

بستان و به عمر او بیافزای

...

با هر نفس ؛ آمین

 


 

خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک...
ما را در سایت خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nimajavadpourrozngar بازدید : 95 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 3:26