آداب استفاده از بنزین

ساخت وبلاگ

مصـاحبه یا معـاشقه ؟


از بخشهایی که برای این سایت در نظر داشتم، یکی بخش ِ "مصاحبه ها" بود، تا گفت و گوها و مصاحبه هایی که از سالها پیش تا کنون با دیگران انجام داده ام و همچنین گفت و گوهایی که زین پس انجام خواهم داد را در آنجا منتشر کنم.

اما اگرچه "چنین نشدن" را می بینید ، اما دلیل "چرا نشدن" را نمی دانید !

در اینجا نیز اگرچه بر آن نیستم تا به چرایی ِ این مسئله بپردازم، اما آنچه در ادامه با شما در میان می گذارم با اشاره به ماجرایی که به تازگی از سر گذراندم، شاید نفسی در هوای آغشته به چرایی مسئله ی مذکور نیز باشد.

ماجرا از این قرار بود که یکی از آشنایان که سالهاست بواسطه ی "همراهی با کارهایم" همواره اظهار لطفی نسبت به من داشته – و یحتمل هنوز هم دارد! - ، از چندی پیش به شدت پی گیر این موضوع بود که تلفیق و ترکیبی از مصاحبه های سابق و "رادیو دبستان" را در برنامه ای تصویری به تهیه کنندگی ایشان تولید و در فضای مجازی منتشر کنیم.

در سالیان اخیر به عللی کاملا بی ارتباط با محتوای موضوع، این پیشنهاد را نپذیرفته بودم و به تازگی بار دیگر این بحث مطرح، و قرار بر این شد تا بصورت جدی درباره این پیشنهاد به گفت و گو بنشینیم، و نشستیم. آنگونه نشستنی که از رهگذر آن البته غبارها برخاست !

من با کلیت ِ موضوع و انجام و اجرای چنین برنامه ای مخالفتی نداشتم، که اگر جز این بود درباره موضوع ، گفت و گوی جدی و نشستی در کار نبود، اما طی این سالها بسیارانی تا حدودی از مشی و روش من در کارهایم، آگاه شده اند و به خوبی می دانند و اگر نمی دانند نیز زین پس به تجربه درخواهند یافت که ؛

اگرچه سالهاست در سرای من سقف ِ پیشه بر ستون ِ اندیشه قرار گرفته ، و دیوارهای معیشت بر خاک معرفت استوارند ، اما در این سرا، کلید ِ درهای درآمد، هرگز لزوما خوشآمد ِ دیگران نبوده و نیست، و بهر لقمه نانی بیش، پُرپشت نمودن ریش، و بهر افزودن چهار صفر به رقم حساب بانکی، به صفر در چهار عمل اصلی بدل شدن، و گریبان ِ خود و زاغان عالم برای تکه پنیری چاک نمودن و "چه سری چه دمی عجب پایی" سرودن، و در روزگار عسرت، لقمه بر خوان ِ قناعت نخوردن و روح و تن به بستر خیانت سپردن ... از چون منی که زبانش و بنانش جز از دهان و آستین حق طلبی در نمی آید، بر نمی آید.

و همانگونه که پیش از این نوشته ام ؛ دهانی که با لقمه نانی بسته می شود، هرگز به گفتن حق باز نخواهد شد، و دستی که جز بر خوان فریب دراز نیست، همواره آستینی کوتاه از حقیقت خواهد داشت.

و خلاصه آنکه اگر روزی و روزگاری کعبه آمال ِ من بدل به ریال، و عیار بدل به دلار شود، آنگاه و آنجاست که نخست این "بار امانت" را از دوش فرو می نهم، و پس از آن قلم از دست فرو نهاده ، بیل و کلنگ و حتی کاسه کدیه به دست می گیرم.

اما تا آخرین نفس که این "بار امانت" بر دوش دارم، هرگز عهد ِ وفا با صاحب ِ آن "امانت" را به خیانتی اینسان نخواهم آلود که قامت ِ این قلم را در برابر کسی خم کنم که سکه ای بیشتر در کاسه ام می نهد و یا پیکر پاک اندیشه را هر شب به بستر کسی دهم که پول بیشتری می دهد!

شاهد ِ عادل ِ این مدعا نیز کسانی خواهند بود که با من همراهی و همکاری داشته و یا درباره مسائل کاری مذاکره و گفت و گویی داشته ایم.

اما مراد از این وجیزه، این نبود و سزاست که پای کلام از گلیم کلیّات برگرفته و در اقلیم جزئیات نهیم، البته با این آموزه ی سعدی که سالهاست چراغ راه من در گذر از گذرگاه ظلمت خیز ِ زمانه است، که گفت ؛

گویند سعدیا به چه بطال مانده‌ای

سختی مبر که وجه کفافت مُعیَن است

این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر

پای ریاضتت به چه در قید دامن است؟

یک چند اگر مدیح کنی کامران شوی

صاحب هنر که مال ندارد تغابن است

بی‌زر میسرت نشود کام دوستان

چون کام دوستان ندهی کام دشمن است

آری مثل به کرکس مردارخور زدند

سیمرغ را که قاف قناعت نشیمن است

از من نیاید آنکه به دهقان و کدخدای

حاجت برم که فعل گدایان خرمن است

گر گوییم که سوزنی از سفله‌ای بخواه

چون خارپشت بر بدنم موی، سوزن است

گفتی رضای دوست میسر شود به سیم

این هم خلاف معرفت و رای روشن است

صد گنج شایگان به بهای جوی هنر

منت بر آنکه می‌دهد و حیف بر من است

...

درباره پیشنهاد مذکور درباره تهیه و تولید آن برنامه، با سردبیری و اجرای من، وارد گفت و گو و طرح نظرات شدیم و هرچه به جزئیات بیشتر پرداختیم، دریافتم که گویی خود را در گرداب کلیات بیشتر انداختیم !

اینجا بود که من پیشنهادی ملموس و مشخص به اصطلاح در باب تقریر محل نزاع ارائه کردم.

چرا که گویا مسائل مالی و تجهیزاتی و پشتیبانی برای پیشنهاد دهنده در اولویت قرار نداشت، و دغدغه اصلی ایشان، اشخاص دعوت شونده برای مصاحبه و به اصطلاح میهمانان برنامه و نوع اجرای برنامه بود. دغدغه ای که صد البته برای من نیز در اولویت قرار داشت و من با برجسته کردن این نکته و نقطه ی اشتراک، پیشنهاد کردم که ؛

شما اسامی 10 نفر از کسانی را که تمایل به دعوت از ایشان برای حضور در برنامه ها دارید، به من ارائه کنید و من هم 10 نفر را که اولویت من گفت و گو با ایشان است، به شما ارائه خواهم کرد. و پس از آن است که با مشاهده لیست ِ طرفین درخواهیم یافت که کجا هستیم و به کجا خواهیم رفت.

من از آنجا که پس از پایان ماجرا اعلام کردم که بدون نام بردن و حتی اشاره ای به مشخصات ایشان ، یادداشتی درباره این ماجرا قلمی خواهم نمود، بنابراین لیستی که ایشان بعنوان 10 میهمان موردنظرشان برای انجام مصاحبه و حضور در برنامه ارائه کردند را در اینجا منتشر می کنم.

10 میهمان موردنظر ایشان عبارت بودند از ؛

1: نیکی کریمی

2: آنا نعمتی

3: باران کوثری

4: ترانه علیدوستی

5: لیلا اوتادی

6: نیوشا ضیغمی

7: یاسر بختیاری

8: احسان خواجه امیری

9: محمد بحرانی

10: پژمان جمشیدی

من لیستی که به ایشان ارائه کردم را منتشر نمی کنم اما ایشان کاملا از جانب من مجاز خواهند بود هرگاه و هرجا تمایل داشتند آن لیست را بعنوان 10 میهمان موردنظر من منتشر کنند.

اما چرا این ماجرا را در اینجا مطرح و با شما در میان نهادم ؟

که گفت ؛

کار بی‌چون را که کیفیت نهد

اینکه گفتم این ضرورت می‌دهد

این ماجرا را بعنوان پیمانه ای در برابرتان نهادم که از آن سه دانه برگیرید ؛

ای برادر قصه چون پیمانه ای ست

معنی اندر وی بسان دانه ای ست

دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل

ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

1 در این روزگار ِ سلطه و سیطره ی لیستهایی چون لیست مذکور بر ذهن و ضمیر اهل ِ روزگار، صد البته که خود را "مخاطب ِ " چون منی دانستن، اگر نه حامل ِ اعتذار ِ جماعت ، به یقین عامل ِ اعتبار و افتخار کسی نیست. با اینهمه پرسش من این است که چرا عده ای خود را "همراه و همگام با آثار ِ" صاحب این قلم می دانند؟ و آنگاه و آنجا که در این مقام چندان از جانب من جدی گرفته نمی شوند نیز البته مرا متهم به غرور و خودپسندی و تکبر و ... می کنند؟!

شما را به کلمه به کلمه ی آنچه تاکنون گفته و نوشته ام سوگند! کسی و کسانی که حتی 1درصد احتمال می دهند که من پا به وادی تهیه و اجرای برنامه ی گفت و گو با چنین کسانی می گذارم، آیا 1درصد آنچه گفته و نوشته ام را گوش کرده و خوانده اند؟

بنابراین ؛ عده ای از اصل و اساس جدی نیستند، نه اینکه جدی گرفته نمی شوند!

2 در این سالها به خوبی دانسته ام و شاید به خوبی بدانید که ؛ عده ای دارای امکانات مالی و ... برای قرابت و رفاقت با "سلبریتی ها"، حاضر به انجام هرگونه هزینه هستند، از با یک عشوه بدل شدن به اسپانسر ِ "هانی جون"، تا به نام زدن ِ "ویلای لواسون"، و البته از "یه سفر با خرج من به انگلیس"، تا دعوت به  گفت و گو درباره مبانی فلسفی هنر در آپارتمانی که "جز خودم کسی نیس" و ...

شاید عده ای شنیده یا خوانده باشند دفاع تمام قد من را از "نقش بورژوازی در عرصه هنر" در تاریخ اروپا و همچنین در زمانه ی اکنون. بله و البته ! که هنوز هم بر آن باورم و این نقش آفرینی را بسیار موثر می دانم، اما تفاوتی ست میان ِ خریدن چند میلیون دلاری تابلوی یک نقاش توسط شخصی متمول، و هنرمندان و اهل فرهنگ را با وسوسه ی ریال و دلار به هاویه و منجلاب ِ تولید آثار ِ سخیف کشاندن ...

و البته ؛ اگر عالِم ِ ثروتمند نداریم، وجود ِ ثروتمند ِعالِم ، خود ثروتی ست برای فرهنگ و هنر در یک جامعه.

3 آیا واقعا صدا و سیما، شبکه های متعدد و متنوع ماهواره ای، فیسبوک و اینستاگرام و تلگرام و ... کافی نیستند برای عرض ِ اندام ِ ثانیه به ثانیه ی جماعت ِ به اصطلاح "سلبریتی"؟ که علاوه بر این، عده ای با هزینه های کلان و وسوسه انگیز در پی آن هستند که عده ای جوان مستعد و دارای قابلیت های بسیار ارزنده برای ساخت ِ امروز و فردای این کشور را نیز، هیزم کش ِ تنور ِ شهرت طلبی ِ "سلبریتی ها" کنند...

اینگونه جوانان را باید همچون بنزینی در مخزن ِ ماشین خاموش شده ی این کشور ریخت ، نه بر آتش شهرت طلبی این جماعت ...

 


 

خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک...
ما را در سایت خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nimajavadpourrozngar بازدید : 137 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 3:26