هل أتاک حديث الحاشیه ؟!

ساخت وبلاگ

به بهانه ی فرا رسیدن موسم "کن"، پرونده ای درباره این جشنواره سینمایی در بخش پرونده ها با عنوان "قورباغه آبپز" منتشر کردم. اما در ضمن ِ انتشار این پرونده و در این میانه، تیر ِ موضوعی در کمان ِ این وجیزه نهاده و رها می کنم ، به چندین نشانه !

رضا عطاران سالها پیش از این، فیلمی با محوریت موضوع حضور ایرانیان در جشنواره کن ساخت به نام "رد کارپت". در یکی از صحنه های آن فیلم، یکی از دوستان عطاران تماشای فیلم "ما فرشته نیستیم" را به او پیشنهاد کرد و واکنش عطاران این بود که ؛ " اینو که از روی مارمولک ِ خودمون ساختن "!

هفته ی گذشته ایمیلی دریافت کردم که فرستنده در مقام "مچ گیرنده"ای ظاهر شده و گویی به چنین کشفی دست یافته بود که ؛ "شام آخر" اثر داوینچی نیست و در واقع اثر ِ فریدون جیرانی ست!

این عزیز ِ از دست رفته، محتسب وار دست از آستین ِ کوته خود برای گرفتن مچ چون منی برون کرده و با ارسال تصویرِ جلد یکی از نشریات کشور نوشته بود؛ " شما که می گویید چرا دیگران حرف و نوشته ی جدید از خود ندارند، چرا تیتر سخنرانی تان را از دیگران می دزدید"!

پیش از هر چیز بر این نکته مهم، بنان ِ تبیین نهم که ؛ این چه روش و مرام و استدلالی ست که برای نمونه یک انسان دائم الخمر نمی تواند مقاله ای درباره آفات و مضرات ِ استعمال مسکرات بنویسد؟ یا در این زمینه سخنرانی کند ...

اگر ما بر سبیل استدلال سیر کنیم و قائم به اقامه ی برهان باشیم، و این مشی در شعاع استدلال، ملک مشاع ما و مخاطب باشد، دیگر چه جای پرداختن به این نکته که ؛ آیا تو در مقام عالـِم، خود عامل به آنچه می گویی یا می نویسی، هستی یا نه ...

بر همین نهج، هیچ لزومی در کار نیست که یک معلم فلسفه، خود فیلسوف نیز باشد، و یا یک عالِم اخلاق، خود متخلق به اخلاق نیز باشد، و یا یک منتقد ِ فیلم، خود فیلمساز نیز باشد و یا یک اسب سوار، خود اسب نیز باشد!

همانگونه که بارها پیش از گفته و نوشته ام ، در این وادی، مبنا؛ " نحن أبناء الدليل نميل حيثما يميل " است، نه دوربین در بستر و پستوی دیگران نهادن که برای نمونه با مشاهده رفتاری در آنجا و منتشر کردن آن، نتیجه حاصل آید که گفتار و نوشتار ِ آن شخص در باب فلان مسئله نیز باطل است.

مگر برای نمونه ؛ نظرات و آراء کانت و هیوم در زمینه ی اخلاق متکی به مشی اخلاقی ایشان در دوران و دیارشان در عیان و نهان بوده و هست ؟

بنابراین سزاست که از این مغالطات آشکار و این ابتداییات ِ مشی علمی و معرفتی پرهیز و گذر کنیم ...

اما و هزار اما ...

ممکن است ماجرای "واعظان و جلوه در محراب و منبر و خلوت و آن کار ِ دیگر و ..." در میان بیاید و انتقادات فراوان کسی چون من نسبت به کسانی که متولیان دنیا و آخرت دیگران شده اند و در مقام عالم و آمر به مواردی قرار گرفته اند، که خود عامل بدانها نیستند ...

در اینجا نیز اگر به گفته ها و نوشته های من نظری از سر ِ تحقیق و تدقیق داشته باشید، می بینید بارها به این مهم تاکید کرده ام که ؛ برای نمونه مواجهه با آنکس که مدعی پرداخت ِ خمس است، هرگز از این نوع و لون نخواهد بود که ؛ "چرا خودت خمس نمی پردازی"! هرگز ...

در اینجا نیز با ارائه دلیل نشان می دهیم که پرداخت خمس را در این دوران اعتباری نیست. اما آنجا که کسی بر سر هر منبر و از هرتریبونی، مخالفان خود را متهم می کند به  توسل جستن به دروغ و افترا و اتهام بی اساس، و دیگران را از اینگونه مشی و مرام باز داشته و نهی می کند، کسی چون من سزاست که ضمن تایید عدم بهره گیری از اینگونه روشها در مواجهه با مخالفان خود، بر این نکته نیز تاکید کنم و بصورت مستند و مستدل نشان دهم که ؛

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چه کارَت گر بت نمی پرستی ؟!

بنابراین من هم می توانم – البته با اجازه بزرگ ترها! – به کسانی که از توان و امکان ِ انتشار کتاب و تدریس در دانشگاه و انتشار روزنامه برخوردارند، انتقاد داشته باشم که ؛

هین سخن ِ تازه بگو تا دو جهان تازه شود

و اگر سخنِ تازه ای در بساط ندارید، زبان در کام و قلم در نیام کشانید، نحل ِ اندیشه را از نهالِ انتحال برانید و بر گلزار شهدآلودی لا یزال نشانید، دلق تقلید بسوزانید و تن در اطلس تحقیق بپوشانید ...

و البته به همان نسبت که چنین کردن ِ من، چیزی بر اعتبار ِ دلایل ِ "چنین کردن" نمی افزاید، چنین نکردن ِ من نیز چیزی از اعتبار آن دلایل نخواهد کاست...

برکان شکر چند مگس را غوغاست

کی کان شکر را به مگسها پرواست

مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست

بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست

اما آنچه تا اینجا آمد صدالبته که لقمه ی دهانگیری برای آنگونه "مچ گیران" نخواهد بود، چرا که ایشان اصولا و اساسا بی بهره اند از زیست ِ عقلانی و استدلالی، و اینگونه مواجهه ی دلیلی با ایشان، به مثابه اثبات یکی بودن شیشه در برابر احول، و اثبات ظالم بودن دیگری ست در برابر آن قاضی ِ رشوه گرفته از ظالم ...

گفت احول زان دو شیشه من کدام

پیش تو آرم بکن شرح تمام

گفت استاد آن دو شیشه نیست رو

احولی بگذار و افزون‌بین مشو

گفت ای استا مرا طعنه مزن

گفت استا زان دو یک را در شکن

چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم

مرد احول گردد از میلان و خشم

شیشه یک بود و به چشمش دو نمود

چون شکست او شیشه را دیگر نبود

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل به سوی دیده شد

چون دهد قاضی به دل رشوت قرار

کی شناسد ظالم از مظلوم زار

بنابراین بگذارید ورای اینگونه مسائل و مباحث، به اصل و اساس مسئله یعنی "مچ گیری تاریخی" حضرات بپردازیم.

فرموده اند ؛ عنوان سخنرانی و مطلب من درباره جلال آل احمد ، یعنی؛ "زوال جلال"، برگرفته ( دزدیده شده!) از تیتر ِ یک ِ نشریه ی "تجربه" است !

پاسخ فقط و تنها فقط ؛ توجه به تاریخ این دو مورد است و بس !

آن سخنرانی من آنگونه که در سایتم موجود و مشهود است در 21 شهریور 96 ، و آن شماره از نشریه مذکور در فروردین 97 منتشر شده است!

 

آشنایان با مشی و مرام من آگاهند به اینکه من هرگز در پی اینگونه "لوس بازی ها" و حاشیه سازی های مسخره نبوده، نیستم و نخواهم بود، که بیایم فریاد بزنم که فلان مطلب و اثر من را دیگری یا دیگران یا بدون نام من و یا حتی به نام خود منتشر کرده اند،( و تنها در زمان انتشار دبستان چون آن روزنامه و مطالبش تنها متعلق به من نبود، یکبار این مسئله را در مطلبی با عنوان "دزدی چو سلطان می کند"، مطرح کردم).

اما اگر قرار بر اینگونه مسائل و مباحث باشد، پرده ها چون فرو افتد، همانند این مورد اخیر مشخص خواهد شد که از قضا این دست ِ حضرات ِ "مچ گیر" است که از آستین ِ انتحال برون شده ...

و البته همانگونه که اشاره کردم، کسی چون من، در پی این حواشی نبوده و نیست، اما اینبار تنها به این علت که حضرات، خود این بحث و در واقع اتهام را مطرح کرده اند، این را نیز اضافه می کنم که از قضا نشریه مذکور علاوه بر "زوال جلال"، چند سال قبل نیز پس از آنکه من پرونده ای در دبستان درباره فرهاد مهراد با عنوان "با صدای بی صدا" منتشر کردم، تیتر ِ یک روی جلد خود را درباره فرهاد مهراد و فریدون فروغی، گذاشت ؛ صدای بی صدا !

و علاوه بر این حداقل دو مورد دیگر را نیز به یاد دارم که دقیقا چنین ماجرایی تکرار شد اما تا کنون هرگز اشاره ای به آنها نکردم، به 2 دلیل ؛

1: خواننده آگاه، خود تنها با بررسی یک تاریخ انتشار در خواهد یافت که اصل و اساس ماجرا چیست

2: کاملا معتقدم که در عالم روزنامه نگاری چنین اتفاقاتی لزوما به معنی "دزدی" و ... نیست و این نکته در بسیاری از موارد از اقتضائات این حرفه بشمار می رود ...

اما این دیگر واقعا جای تعجب و البته تاسف دارد که من درباره چنین مسائلی دیگران را متهم نمی کنم اما در عین حال برای جرم مرتکب شده – یا حداقل تکرار سهوی ِ پسینی ِ دیگران – من متهم به "تیتر دزدی" می شوم توسط جماعت ِ "مچ گیر" !

و اما مهم ترین نکته ی این ماجرا و مهم ترین نشانه ی من در پرتاب ِ تیر ِ مذکور ، این است که ؛

تا مغز استخوان افسوس می خورم آنگاه و آنجا که می بینم اکثر قریب به اتفاق جماعت آنچنان در مرداب و گنداب ِ حواشی فرو رفته و از توجه و تامل به متن غافلند که ...

آیا یک از هزاران نفری که در پی برجسته کردن اینگونه مسائل هستند، آن مطلب ِ منتشر شده در نشریه "تجربه" و آن سخنرانی و مقاله من درباره آل احمد را خوانده و گوش کرده اند؟؟؟

اصل ماجرا این است، نه آن ...

گیرم که من تیتر ِ مطلبی را دزدیده ام یا دیگری چنین کرده است، آیا یک از هزاران دستی که در پی اینگونه "مچ گیری"هاست، همان دست را از دامن ِ حاشیه ی این ماجرا برمی دارد و در دست ِ متن ِ مطلب آن نشریه و سخنرانی من نیز می گذارد؟

من در تمامی این سالها مطالب متعدد و متنوعی در سایتها و نشریات مختلف،با اسامی مستعار و حتی بدون نام منتشر کرده ام، اما هرگز در پشت ِ سنگر ِ نام مستعار پنهان نشده ام و از تمامی آن مطالب دفاع کرده و می کنم و البته اگر دریابم که اشتباه بوده اند، آن اشتباه را پذیرفته و خواهم پذیرفت ...

اما چرا چنین کرده ام؟ به این علت که نفس ِ خوانده شدن آن مطلب و شنیده شدن آن حرف برایم بسیار مهم تر از درج نامم بوده ...

سالها قبل در روزگار نوجوانی در نشریه ای پرونده ای درباره صادق چوبک منتشر کردم که شامل مطالب متنوع و مصاحبه های متعدد بود که تمامی آنها را خودم نگاشته و تهیه کرده بودم، در روز انتشار آن پرونده، مدیر مسئول آن نشریه تمامی "نی ما جوادپور"های این پرونده را حذف کرد و البته مسئولیت ِ انتخاب اسامی مستعار برای مطالب را به همان "نی ما جوادپور" سپرد! به این بهانه که ؛ "نمیشه همه صفحه ها اسم شما باشه که ...".

تمامی آن "نی ما جوادپور"ها پاک شدند، اما هنوز کسی در این کشور درباره چوبک، پرونده ای در حد و اندازه آن پرونده منتشر نکرده است... و حتی در مقدمه همان پرونده نیز با اشاره به اتفاقی که در دوران تحصیل از سر گذرانده بودم، کوشیدم تا به مخاطب این مهم را انتقال دهم که ؛ مهم این است که آنچه می نویسیم را بخوانید ... مهم آن بود که آن معلم کتاب چوبک را خوانده باشد، حتی به قیمت آنکه کتاب چوبک به صورتم کوبیده شود ... و مهم این است که آن مطلب درباره آل احمد را بخوانید، حتی به قیمت اینکه در تاریکی ایستاده و تیر اتهام بی اساس به سویم پرتاب کنید ...

من می توانستم همان روز هم بگویم اجازه انتشار آن پرونده را بدون درج نام خودم نمی دهم، اما چرا چنین نکردم؟ چون خوانده شدن آن مطالب توسط دیگران برایم دارای اهمیت بود، نه لزوما درج نامی که چاره ی دفع ِ شهوت شهرت است و بس ...

و غرض از آنچه آمد اینکه ؛

خود و دیگران را بیش از این در منجلاب حاشیه نیاندازید، و اندکی نیز به متن بپردازید ...

 


 

خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک...
ما را در سایت خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nimajavadpourrozngar بازدید : 113 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 3:26