بچه ها! این گربه ِ ایران ماست

ساخت وبلاگ


حدود یک دهه پیش از این که بعنوان دبیر بخش "فرهنگ و هنر" یکی از نشریات کشور مشغول بکار بودم، یکی از آثار بزرگمهر حسین پور را که طرحی از سیمای سعدی بود در جوف مطلبی منتشر کردم.

یک هفته پس از انتشار آن مطلب اخطاریه ای از جانب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دریافت کردیم درباره استفاده از همان طراحی حسین پور.

علت اخطار وزارت ارشاد نسبت به انتشار آن طرح در نوع و لون خود بسیار قابل تعجب و البته تاسف بود.

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت محمود احمدی نژاد، "عمامه ای" که در آن طرح  بر سر سعدی قرار داشت را توهین به "روحانیت" از جانب ما دانسته بود!

طی یک دهه اخیر هرگز دمی در وادی طرح این موضوع در فضای عمومی نماندم و قلمی درباره آن بر دفتری گشوده به روی خلایق نراندم.

اما این روزها که بارها مورد پرسش و یا در مواجهه با اخباری قرار گرفته ام درباره ؛ "ماجرای مرگ گربه ی بزرگمهر حسین پور"، برآنم تا دُمی بچرخانم در هوای نظریه پردازی های گربه ای موجود پیرامون این مسئله ی بنیادین تاریخ بشر...

لب لباب حکایت از این قرار و بر این مدار است که ؛ حضرتش روزگار با "گربه ای خانگی" می گذرانده اما رهزن دهر غافل از اینکه "این نقشه ی جغرافیاس و شکل یک گربه در اینجا آشناس"، تیغ از نیام اجل چون گنده لات محل برون کشیده و عالمی را در غم آن سیه پشم، سیه پوش نموده.

حسین پور نیز خبر این ثلمه عظما را در فضای مجازی منتشر می نماید و با واکنشی بر سبیل همدردی و تسلیت از جانب برخی از اعاظم و اکابر عرصه فرهنگ و هنر در تاریخ ایران مواجه می شود، همچون برادران قاسم خانی ( که تا خورشید در این عالم طلوع می کند نامشان درخشان تر از برادران وارنر،برادران رایت، برادران کوئن و برادران فنونی زاده خواهد درخشید).

از دیگر سو صدا و سیمای جمهوری اسلامی که چندی ست برای بی مخاطب نماندن دست به دامان برخی از "مفاخر اینستاگرام" شده، در برنامه ای ماجرای مرگ آن عزیز از دست رفته و حواشی آن را به سخره گرفته ...

و ناگهان پس از انجام این "جنایت فرهنگی" از جانب این رسانه، "محرابشون" با عربده ای مدرن لشگر محبان و مریدان را علیه صدا و سیما بسیج می نماید و بلافاصله سیلاب نفرت و انزجار از این "جنایت فرهنگی" به گونه ای در فضای مجازی روان می شود که برای تنظیم بخش آخر این "شعار ملی" از خود می پرسی ؛ "اینهمه لشگر دقیقا الان به عشق کی آمده؟"، به عشق بزرگمهر، به عشق پیمان، به عشق آن عزیز از دست رفته یا ...؟

در دوران جنبش مشروطه خواهی مردم ایران، در شرایطی که بیش از 95 درصد "جامعه ایران" از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند، از یک سو از نخستین قوانینی که در نخستین مجلس تصویب شد قانون مطبوعات بود و از دیگر سو شعارها و مسائلی در همان مطبوعات و برخی از محافل سیاسی درباره "آزادی خواهی" مطرح می شد که از آنها در دل پاریس و لندن و واشنگتن هم خبر و اثری نبود.

جنبش مشروطه خواهی مردم ایران پیروز شد در حالی که تا امروز بسیارانی فراموش کرده اند که اگر آن شجره طیبه ی "حکومت قانون" با خون کسانی چون میرزاجهانگیرخان و ملک المتکلمین آبیاری شد اما در جوف آن برخی از "لوتی ها" و غوغاییان ِ بی مایه نیز در تاریخ ایران ملقب شدند به ؛ "سردار ملی" و "سردار جنگل" و ...

پس از آن در آغاز سده معاصر در حمایت از کودتای قزاقها، سرشناس ترین "روشنفکران"ایرانی در یک دست قلمی داشتند که از آرزوی بروز و ظهور یک موسولینی در ایران می نوشت و با دستی دیگر دخیل امید و ارادت بر شاخه ی "رضا ماکسیم" می بستند، اما تا "خان" به "شاه" بدل شد از جمع محبان و مریدان یکی پس از دیگری راهی تبعید و حبس و گور شدند و حتی "ملک الشعرای" کشور که روزی در مدح هم او می سرود ؛

عمرش دراز باد که در روزگار او

هر روز کار ما ز دگر روز بهتر است

در عهد دیگران همه اغراق بود، شعر

در عهد شه زبان حقیقت سخنور است

بنگر بدین قصیده که در بیت‌های او

پا تا به سر حقیقت و انصاف مضمر است

صاحبقران شرق رضاشاه پهلوی

شاهنشهی که سایهٔ خلاق اکبر است

چندی بعد در محبس همان "سایه خلاق اکبر" چنین سرود ؛

پانزده روز است تا جایم در این زندان بود

بند و زندان کی سزاوار خرمندان بود

چون ظفر جستی ببخشا، چون توانستی مکش

خاصه آنکس را که با فکر تو همدستان بود

صد مقالت بیش دارم در مدیح شهریار

یک به یک پیش آورم از شاه اگر فرمان بود

اولین دفتر که نفرین کرد بر شاه قجر

نوبهار است آنکه نام من بر او عنوان بود

خود گرفتم اینکه بی پایان بود جرم رهی

عفو و اغماض شهنشه نیز بی پایان بود ...

نخستین نخست وزیر ِ دولت کودتا پس از چندی فروشنده فرش شد در سوئیس و پادشاه سلسله ی جدید محصول همان کودتا نیز دیکتاتوری شد تبعیدی در موریس.

در این میان همان "اهل فرهنگ و هنر" که روزگاری برای "اهل کودتا" گریبان تقدیس چاک می کردند، پس از چندی یکی پس از دیگری دفتر تاریخ با اسید تدلیس پاک می کردند ...

سالها پس از آن روحانیونی که در حضور شاهنشاه آریامهر مفتخر به دریافت جایزه شده بودند، در یک دگردیسی انقلابی ناگهان بر ارتفاع این فتوی درباره همان شاه و هوادارنش ایستادند که ؛ " ماله مباح ودَمَه هدر".

و البته از دیگر سو همان "اهل فرهنگ و هنر" که با دمیدن روح انقلاب در کالبد جامعه ی ایران و اجتماع هواداران با اشعار و ترانه ها و داستانها و فیلمها و نمایشهای "انقلابی"، ایران و ایرانیان را به سوی "بهار آزادی" روانه نمودند، خود پس از همان "بهار آزادی" بواسطه ی پشتوانه ی مالی حاصل از همان "آثار فرهنگی انقلابی" راهی اروپا و امریکا شدند و از "غم غربت" و "یاد وطن" خواندند و نوشتند...

تنها در یک نمونه ی شگفت انگیز یکی از اکابر و مفاخر فرهنگ و هنر ایران که هرچه در توان داشت جهت انجام سزارین سیاسی در راستای رسیدن به "بهار آزادی" بکار گرفت و بدون تشخیص و تمیز "بوی گندم ِ پوپولیسم" از بوی "شبدر بلشویسم" و "یونجه مجاهدیسم" اقدام به خلق آثار ماندگار فرهنگی می نمود، پس از پیروزی همان انقلاب بعنوان غایت آمال خود و همقطارانش، پس از چندی بار دیگر اقدام به بسیج و تهییج محبان و مریدان خویش نمود در راستای انجام انقلابی دیگر اینبار با خلق اینگونه آثار فرهنگی و هنری ؛

" بچه ها این نقشه جغرافیاس   

بچه ها این قسمت اسمش آسیاس

شکل یگ گربه در اینجا آشناس

بچه ها این گربه ِ ایران ماست!

...خسته از شلاق استبدادی است

مرهم زخمش کمی آزادی است ...".

بگذریم از اینکه البته حضرتش را هرگز امکان و توان این نبود که بخواند ؛ « مرهم زخمش کمی "آگاهی" است»، چرا که آنگاه و آنجا دیگران را امکان و توان این بود که بگویند ؛ شرط اول قدم ِ آگاهی جز سکوت امثال جنابعالی نخواهد بود ...

به ماجرای مرگ گربه ی بزرگمهر حسین پور بازگردیم و بساط سخن با در بساط شما نهادن این نکته برچینیم که ؛

درغلتیدن جامعه ایران به آغوش پوپولیسم امثال احمدی نژاد و روحانی را معتقدان و ملتزمان به "اصالت سیاست" تنها از منظر ایدئولوژیک ِ "حیله و فریب سیاستمداران پلید" می نگرند، در حالی که بسیارانی از مردم ایران پیش و بیش از رای دهنده به احمدی نژاد و روحانی، هوادار و محب و مرید ِ "اهالی فرهنگ و هنر" همچون پدرِ بزرگوار گربه ی مرحوم و دیگر همراهان و همقطاران ِ فرهنگی ایشان بودند -و البته هستند-.

حضرات راه گریز از وادی مسئولیت پذیری و البته رعایت حجاب ِ جهالت خویش را به خوبی در این روزگار آموخته اند و معنا و مبنای این راه چیزی نیست جز ؛ حمله و هجمه به امثال صدا و سیما.

پرسش از بسیاری از این اکابر و اعاظم فرهنگی و هنری کشور این است که ؛ سازمان صدا و سیما آیا امروز از سالهای دهه 70 و 80 که اکثر قریب به اتفاق شما افتخار همراهی و همکاری با این سازمان را داشتید آلوده تر و رسواتر است؟

بدون ذره ای تردید چنین نیست ...

حضرات در دورانی افتخار همکاری با این سازمان را داشتند که تیره ترین دوران جهالت گستری و دروغپردازی و پرونده سازی و ویرانگری ِ چهره بسیاری از پاکان روزگار از جانب همان صدا و سیما بود و در آن دوران قدمی و قلمی در مسیر اعتراض به آنگونه مشی ناصواب این سازمان نگذاشتند، اما پس از سالها همکاری و همراهی با این سازمان و کسب ثروت و شهرت فراوان، این روزها که اندک نسیمی از تعدد و تنوع رسانه ای به مشام می رسد و تشت رسوایی سازمان مذکور نیز از بام تاریخ فرو فتاده، خود اقدام به هرگونه دمیدن در صور جهالت و جنایت می نمایند و برای پوشاندن فضولات فرهنگی خویش دست به دامان ِ خاک ِ حمله به صدا و سیما می شوند.

به دیگر بیان حضرات از گذشته تا هنوز و البته تا اطلاع ثانوی؛ "نان خور ِ صدا و سیما" بوده و هستند، چرا که اگر روزی معنا و مبنای آن "نان خوری" دریافت مستقیم پول جهت حضور در این سازمان بود، این روزها معنا و مبنای این "نان خوری" چیزی نیست جز ؛ پوشاندن صد عیب آشکار و نهان خویش با خرقه ی آلوده ی حمله و هجمه علیه صدا و سیما.

هم ایشان که کوچکترین واکنشی در برابر "طنزهایشان" از جانب دیگران را آیتی در راستای تایید "بی جنبگی" و "انتقادناپذیر بودن" و "عقب ماندگی" هرآنکه غیر از خود می دانند، بنگرید که چگونه در برابر یک مواجهه "طنز" با مرگ یک گربه خانگی، اوج "باجنبگی" و "انتقادپذیری" و "جلو افتادگی"! خود را با توهین و تحقیر به نمایش می گذارند.

حضرات ِ "جلو افتاده" و "هنرمندان مدرن" و نظریه پردازان فرهنگی و علمی و سیاسی در اینستا و حومه، که اینگونه از منظر دفاع از حقوق حیوانات به یک "طنز" چند دقیقه ای صداوسیما تاخته اند، به یقین گمان کرده اند که این عرصه نیز همچون میدان سیاست است که 4 سال یکبار در آنجا بدل به رهبران جنبش شوند و کسینجروار پرده از این سرّ به غایت مکتوم در برابر عوام کالانعام بردارند که ؛ دکتر حسن روحانی بهتر از ابراهیم رئیسی است و بشتابید به سوی بنفش نمودن پروفایل...

بی شرمی جماعت  در نمایش این خرقه آلوده که بر او وصله به صد شعبده پیراسته اند، شگفت انگیزتر است آنجا و آنگاه که تمامی بی مایگی و گسسته خردی خود را حتی در زمینه همان "دفاع از حقوق حیوانات"، تنها با حمله و هجمه علیه رسانه ای رسوا چون صداوسیما پنهان می نمایند، در حالی که پرواضح است بسیاری از اکابر و اعاظم عرصه "فلسفه اخلاق" و فیلسوفان و عالمانِ نظریه پرداز در عرصه "حقوق حیوانات" از سالها قبل مباحثی مبسوط و مستوفی درباره "غیراخلاقی بودن نگهداری حیوانات خانگی" ارائه کرده اند.

مخاطب ِ راقم این سطور می داند که این قلم را رغبت و فرصت ِ بنزین پاشیدن بر آتش ِ شهوت ِ شهرت طلبی جماعت مذکور نبوده و نیست، چرا که می دانم و می دانید مبنا و معنای دفاع حضرات از "حقوق حیوانات" نیز در بهترین حالت چیزی نیست جز همان تحصیل در رشته ی "حقوق غذایی" و ...!

اما غرض از درج این وجیزه هشدار و انذاری بود درباره ترویج این آموزه از جانب اینگونه بی مایگان ِ به مکتب نرفته که برآنند تا در زمانه ی اکنون اژدهای جهل مرکب خود را با به میان افکندن عصای معجزه آسای چند فحش به بخشهایی از حکومت پنهان کنند.

40 سال پیش از این اسلاف ایشان مجموعه ای از ترّهات و توهمات بی اساس خود را با ذکر مقدمه ای آغشته به چند فحش ِ آبدار علیه حکومت شاه و امریکای جهانخوار آغاز می کردند و در "جامعه ی انقلابی" آن دوران بدل به علمای قوم می شدند...

و بر همان نهج این روزها کافی ست مجموعه ای از پریشان گویی و پریشان خویی را تنها با چند فحش ِ آبدار بر علیه برخی از ارکان حکومت آغاز کنی و بلافاصله بعنوان "رهبر جنبش آزادی گربه های ایران زمین" مفتخر به دریافت لایک از "بچه ها" شوی...

"بچه هایی" که با ترسیم طرحی از موش، با شهامتی شیروار به آنها می آموزند ؛ "این گربه ِ ایران ماست" !

 


 

خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک...
ما را در سایت خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nimajavadpourrozngar بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 0:52