سقفِ سربلندی

ساخت وبلاگ

« من باید به مطالعه ی سیاست و جنگ بپردازم تا پسرانم بتوانند برای خواندن ریاضیات و فلسفه آزاد باشند».

این بخشی از یکی از نامه های جان آدامز به همسرش در اواخر سده هجدهم است. آدامز به عنوان یکی از بنیانگذاران کشور امریکا و دومین رئیس جمهور این کشور، روایتگر شرایطی در آن دوران است که همواری مسیر برخی از ساحت های علمی و معرفتی آیندگان در گرو مجاهدات امثال او در ساحت های دیگر است.

حدود دو سده پس از این نامه ی آدامز، نه تنها پسران او بلکه پسران و دختران فراوانی از سراسر جهان راهی امریکا شدند تا در بهترین دانشگاه های جهان به تحصیل و تدریس ریاضیات و فلسفه بپردازند.

این مسیر را امثال آدامز به خوبی هموار کرده بودند.

از حدود 15 سال قبل، با پیشنهادات و امکاناتی مواجه بودم برای کوچ به امریکا و ادامه تحصیل در دانشگاه های مذکور و ادامه فعالیت در عرصه های دیگری از جمله تألیفات در حوزه فلسفه و سیاست. اما همواره این پیشنهادات و امکانات را با قاطعیت رد کردم؛ از موضع نظریِ آدامز.

بر این باور بودم که باید بمانم و در دوران و شرایطی که تحصیل در علوم تجربی انسانی نه از کیفیت مطلوبی برخوردار است و نه باعث تأمین معاش خواهد شد، به همواری این مسیر برای آیندگان در این کشور بپردازم.

با این نوع نگرش و با تن ندادن به "حد حقیر محیط"، حتی از مرزهای امکانات و توان خود نیز فراتر رفتم، اما از اینجا نرفتم و ماندم.

با باور به همرنگِ جماعت نشدن و نلغزیدن به بستر کامجویی از مواهب ارباب بیداد و اصحاب استبداد، روز به روز و ساعت به ساعت، عرصه بر مشی مبتنی بر آن باور من تنگ تر شد.

حکایت بر سبیل گفته ی "بامداد" بود که :

اینان دردند و بود ِ خود را
نیازمند جراحات به چرک اندر نشسته اند .
و چنین است
که چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کین ات استوارتر می بندند ...

 در این غروبِ بهمن 1399 می نویسم برای همان آیندگان که ؛

برای آنکه شما سربلند زندگی کنید، سقف ما روز به روز کوچک تر شد. سرهایمان خم شد زیر سقف های کوچک و کوتاه، اما خم نشد در برابر ظلم و ریا و دروغ و استبداد.

ما بر دیوارهای تباهی سقفی نساختیم. بی سرپناه شدیم تا شما جز در پناه سربلندی نباشید...

روزی بر حقیقت این کلمات، تمامی دیوارها و سقف های عالم شهادت خواهند داد...

روزی که جان فدا کُنمَت باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد

خون می رود نهفته از این زخم اندرون
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد

من برنخیزم از سر راه وفای تو
از هستی ام اگر چه بر انگیختند گرد

 


 


برچسب‌ها: نی ما جوادپور, سقف سربلندی خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک...
ما را در سایت خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nimajavadpourrozngar بازدید : 56 تاريخ : جمعه 1 اسفند 1399 ساعت: 0:51