خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک

ساخت وبلاگ

امروز با تماشای "تیک آف" ِ احسان عبدی پور آغاز شد.

تلخ است روزی که آغازش، پایان ِ امیدواری باشد به کسی که خود روزی واحه ی امید بود در وادی نومیدی های بی پایان ...

عبدی پور سالها پیش از این مصداق آنگونه آغاز بود و امروز مصداق اینگونه پایان ...

"تیک آف" ِ عبدی پور هبوط ِ هابیل وار او بود در قبیله ی قابلیان ِ بی قابلیت ِ سینمای ایران ...

"افسانه 98" را که در روزگار قحط جود ساخت و باده و گل را برای آن فیلم از بهای خرقه ی خلاقیت خرید، فیلمی بود که راقم این سطور را به استمرار مسیری امیدوار کرد که گرچه دشواری و ناهواری اش را راهی به گمان بود اما فرجامی اینگونه فجیع در بی راهه را شاید تنها همان "امید" بود که مجال جولان در نظرگاه انتظار ِ آینده نمی داد...

"تیک آف" بسیار بی مایه تر از آن است که حتی در بازار نقد بتواند رغبت قلم را سرمایه ی سودای وجیزه ای حتی در نهایت ایجاز نماید...

 بنابراین هر چند بسیار مشتاق نوشتن بودم درباره ی فیلمی از کارگردانی که روزگاری به آینده ای روشن در تیره روزگار سینمای ایران امیدوارم کرده بود، هیچکس و هیچ چیز جز تماشای "تیک آف" نتوانست شعله های این اشتیاق و آن امید را ختم به خاکستر نماید ...

اما ورای نوشتن "درباره ی این فیلم"، "تیک آف" بهانه ی ست تا بر سبیل اختصار به نکته ای "درباره سینمای ایران" از منظر ِ نظاره به این فیلم اشاره کنم ...

کارگردان "تیک آف" دانش آموخته ی سینماست اما پیش و بیش از آن دل در گرو "داستان نویسی" داشته و به گمانم هنوز نیز دارد.

اما طرفه آنکه پاشنه آشیل "تیک آف" بدون تردید فیلنمامه است ... ( البته سد ِ فیلم با مهندسی عبدی پور دارای حفره های فراوان دیگری ست که پرداختن به آنها از این رو عبث می نماید که به وضوح می توان دریافت این حفره ها کاملا با آگاهی و تعمد در این سد ایجاد شده اند ... "چرایی اش" محل بررسی است در مجال و مقالی دیگر ...) 

در تاریخ سینمای ایران نکته قابل توجه و تامل این است که کارگردانان سرشناسی چون ابراهیم گلستان، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، علی حاتمی، عباس کیارستمی، بهمن فرمان آرا، بهرام بیضایی، اصغر فرهادی و ... همگی داعیه ی "نویسندگی" نیز داشته و در این وادی نیز صاحب تالیف بوده اند.

و کسانی چون کیمیایی و تقوایی و مهرجویی و ... در راستای همان دلبستگی ها به نویسندگی بود که به سمت ساخت اقتباسهایی ادبی در سینمای ایران رفتند ...( که بررسی فرآورده های این فرآیند، خود مسئله ی دیگری ست)

از این جماعت اما اندکی بوده اند که در عالم سینما توانسته اند با درک ِ دقیق مبانی ِ تلائم و تناسب میان این دو عرصه، در نهایت اثری ارائه نمایند که در آن تفوق و تغلب لزوما با "متن" نباشد.

به دیگر بیان؛ کارگردانی که با پشتوانه های سترگ تر ِ "متن محوری" از عالم نویسندگی پا به وادی فیلمسازی می گذارد، همیشه با خطر ِ در افتادن به هاویه ی " تخت پروکروستس" مواجه است.

نمونه ی مهم این مسئله علی حاتمی بود ...

حاتمی با تبحر و تسلطی بی بدیل در وادی نویسندگی، همواره از این توانایی به بهترین شکل ممکن برخوردار بود که "تصویر" را بر همان " تخت پروکروستس ِ متن" قرار دهد، نه از این جهت که – به باور بسیاری – متن و فیلمانامه به مثابه " کلام" برای او از اهمیت بیشتری برخوردار بود، بل از اینجهت که حاتمی فرزند خلف و وارث صالح ِ سینمای ایران بود که از منزل نخست به دلایل و علل مختلف نقش "کلام" در آن بسیار پر رنگ تر از سایر مولفه ها بود ...

بر چه کس پوشیده است که ؛ اگر سینما در اروپا سوار ِ بر مرکب هنرهای تصویری چون تئاتر،نقاشی و عکاسی پا به عرصه ی وجود نهاد، همین سینما در ایران مرکبی جز "کلام" اعم از شعر و داستان و در بهترین حالت نقالی نداشت ...

و همین ماجرای تغلب "کلام" بر "تصویر" بود که در نهایت کسی چون همان علی حاتمی را بسیارانی "سعدی سینمای ایران" لقب دادند که البته قائلان به این قول در سعدی ناشناسی شانه به شانه ی سینما ناشناسی زده اند !

در سینمای بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی و بسیارانی دیگر نیز همین مسئله البته در قالبها و سطوح دیگر قابل رصد است، با اینهمه بازهم برای نمونه کسی چون بیضایی است که با درک منطق ِ نسبت و تناسب میان "کلام و تصویر" حتی در "کلام محورترین" آثار خود همچون مرگ یزدگرد (ورای مباحثی که پیرامون "فیلم بودن و نبودن آن" مطرح است!) و یا در نمونه های دیگر همچون چریکه تارا و غریبه و مه، می تواند رخت ِ فیلم را از ورطه ی غلبه ی یکی بر دیگری و در نهایت خلق اثری "کاریکاتورگونه" بیرون بکشد ...

در نهایت اختصار و تنها با ذکر نمونه ای دیگر در سینمای جهان معاصر توجه شما را به سینمای "کیم کی دوک" جلب می کنم که در آن مورد بازهم به باور بسیاری اینبار غلبه ی تصویر بر کلام هویداست، در حالی که صرف تایید این گزاره به باور من آیتی آشکار بر عدم درک همان نسبت و تناسب است...

بله و البته ! بدون تردید سینمای کیم کی دوک دارای "قلّت کلام" است اما و هزار اما ؛ مهارت و تسلط این کارگردان بر منطق ِ مبانی ِ تلائم و تناسب میان این دو عرصه است که در نهایت آثار او را "سینمایی" می کند و نه لزوما "کلامی" یا "تصویری" ...

کارگردان در سایه ی همین درک است که با ابزارهایی چون شخصیت پردازی، تدوین، دکور و انتخاب لوکیشن، فیلمبرداری، چیدمان پلان ها و سکانس ها و ... تعادل ِ مبتنی بر زیبایی شناسی ِ سمعی و بصری را خلق و حفظ می نماید ...

در سینمای معاصر ایران نمونه ی مهم عدم درک و رعایت این مسئله را می توانید به وضوح در اغلب آثار متاخر مسعود کیمیایی مشاهده کنید ...

و طنز ماجرا را ببینید که در همین "تیک آف" عبدی پور که او نیز دیگر نمونه ی عدم درک و رعایت این نسبت و تناسب است، از زبان آتنا خطاب به بردارش می گوید ؛

" تو آدمو نا امید می کنی dear brother " ...

البته که عبدی پور موفق می شود ما را با این جمله به 48 سال قبل برگرداند، آنجا که همین مسعود کیمیایی در "قیصر" چنین جمله ای را از زبان قیصر خطاب به خان دایی می گفت ؛

" خان دایی تو آدمو مایوس می کنی " ...

و اگرچه " قیصر" در کارنامه کیمیایی بهترین نمونه ی درک منطق مبنای نسبت و تناسب کلام و تصویر و گفتار و شخصیت بود، اما بر چه کس پوشیده است که در کارنامه همان فیلمساز هر قدم که پیش نهادیم، با بازگشتی مبتنی بر انحطاط مواجه بودیم در زمینه ی همان درک ِ مذکور ...

خلاصه آنکه با تماشای "تیک آف" همانگونه که اشاره شد اگرچه با فیلمی به شدت بی مایه و ضعیف مواجه بودم، اما توجه به آنچه نوشتم را برای اهالی سینما ضروری می دانم ...

کارگردان "تیک آف" از زبان ِ "فایز" گاه و بیگاه، بجا و نابجا، روا و ناروا و چپ و راست می کوشد تا آنچه را در مقام "داستان نویس" روزگاری قلمی کرده است را بر "تخت پروکروستس ِ" سینما بخواباند و البته که چنین نیز می کند و فرجام نیز فاجعه ای ست با این ابعاد که مشاهده می کنیم و ابعاد این فاجعه آنگاه گسترده تر می شود که اکثر قریب به اتفاق بازیگران نیز بدل به بطری هایی می شوند خالی از "شخصیت" که بر مدار ِ "گفتار ناموزون و نامتناسب با موقعیت" و بر میز ِ "هیجان آفرینی های بسیار سطحی" می چرخند ...

سر ِ تمامی این بطرها نیز پس از این چرخش ها بدون تردید برابر نویسنده و کارگردان ِ فیلم قرار می گیرد و بس ...

خانواده آواره و بی سامان ِ "فایز" به همراه دیگر "آوارگان ِ آرمانخواه" در خانه ای تحت عنوان "خانه چوبک" ساکن شده اند( البته عبدی پور با تاکید بر این موقعیت مداوم در فیلم هرگز نمی تواند آنگونه که می خواهد فیلم را دارای سویه های dystopic  و یا حتی apocalyptic نماید). هربار با شنیدن نام این خانه در فیلم به یاد "صادق چوبک" می افتادم که او نیز همچون عبدی پور از اهالی بوشهر و از قبیله ی "نویسندگان" بود.

یکی از بسیار توانایی های بی بدیل چوبک در تاریخ داستان نویسی فارسی بدون تردید همین درک منطق رابطه ی کلام و موقعیت "شخصیتها" در داستان بود، در حالی که آنگونه که اشاره شد همین نکته زمانی که از ساحت داستان نویسی به عرصه ی سینما انتقال می یابد، "تیک آف" ِ عبدی پور از بهترین نمونه های عدم درک و رعایت آن است.

...

تکمله : درباره منطق ِ مبانی تناسب میان کلام و تصویر، در آینده به شرط حیات دو مقاله در همین سایت درباره سینمای علی حاتمی و اصغر فرهادی منتشر خواهم کرد. و درباره کارنامه داستان نویسی چوبک نیز مقاله ی مبسوطی سالها قبل نوشته ام که در سالمرگ وی در همین سایت منتشر خواهم کرد.

 بخشی از همین فیلم را در آرشیو ویدئوهای من ببینید.


خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک...
ما را در سایت خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک دنبال می کنید

برچسب : خانه,ستون,چوبک, نویسنده : nimajavadpourrozngar بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1396 ساعت: 23:50