زادروز شهاب است امروز ...
برادری که در روزگار سلطه ی برادران یوسف، آنمایه عزیز است که زلیخای دل تاب پرده پوشی ابراز ارادت به او ندارد ...
چشمان ِ ظاهر بین ِ روزگار سالها اینگونه دید که بسیار مواهب را در دوراهه ی من و او، برای او خواستم و بسیار مصائب را در همین دو راهه بدون دمی درنگ برای خود ...
اما "برادری" را تنها در "خواسته ها" خلاصه کردن نه بر شرط شرافت بود و نه بر مدار مروت ...
و اینچنین بود که بیش از توانم کوشیدم تا آن "خواسته ها" را جامه ی عمل بپوشانم در روزگاری که ارادتها و مودتها جامه ای جز "آرزوهای بی عمل" بر تن ندارند ...
اما اینها تنها مناظری در منظر ِ ناظران ِ ظاهربین روزگار بود و بس ...
حقیقت آن بود و هست که هر چه برایش کردم و هرچه برایش کنم، در برابر آنهمه مهر و نیکی و برادری که سالها از من دریغ نداشت، کاهی ست برابر کوهساری ...
هرگز فراموش نکرده و نخواهم کرد سالهای کودکی و نوجوانی اش را ... قدمهای بزرگ دلش با آن پاهای کوچک ِ کودکی در وادی ِ برادری ...
الهی! شاهدی که هر آنچه خیر و خوبی و خوشی را پیش و بیش از خود برای او خواسته و می خواهم ... مددی کن تا این خواستن ها قرین نتوانستن نباشد ...
با هر نفس ؛ آمین
خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک...