کوچه های کوچ

ساخت وبلاگ

زادروز من است. منی که بسیار کوشید تا در زندگی، مرگ را بیاموزد و بیاموزاند ...

مرگ را آموختم و از مرگ آموختم که ؛ "به دنیا آمدن" را نیز باید آموخت ...

زادروز من است. منی که هنوز "به دنیا آمدن" را نیاموخته ...                 

نی ما! "به دنیا آمدن" را بیاموز و به من نیز بیاموزان ...

بگذار این هدیه تولدم از تو باشد ...

نی ما! تولدت بر من مبارک ...

........

سالها پیش در حبس خانه ی پدری، غروبها به بالکن می رفتم و غروب آفتاب را تماشا می کردم. در یکی از آن غروبها پدرم را دیدم که از خانه خارج شده بود و از کوچه می گذشت ...

از فراز بالکن در آن غروب پاییز، تنها گذشتنش از کوچه ها را تماشا می کردم و برای نخستین بار عمق تنهایی و پیری اش را با ذره ذره جانم دریافتم ...

پدری که یکسال از ندیدنش بر من می گذرد ...

زادروز من است. در غروب این غربت آشنا از کوچه ها می گذشتم و به بالکن تمامی خانه ها می نگریستم و می گریستم تمامی عمری را که گذشت ... گذشت ... گذشت ... همچون من سر به زیر و تنها، از کوچه های کوچ ...

 


 

خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک...
ما را در سایت خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nimajavadpourrozngar بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 0:52