چهچه در شیر سماور

ساخت وبلاگ

 در باب اعتراض اکبر گلپایگانی به محمدرضا شجریان


 

مصاحبه اخیر اکبر گلپایگانی با روزنامه قانون در چند روز گذشته به محل بحث و تبادل نظر میان اهالی موسیقی ایرانی بدل شده و با نظری حتی گذرا بر مصاحبه مذکور می توان علت این مایه از جلب توجه را دریافت، آنجا که بار دیگر یکی از چهره های به اصطلاح پیشکسوت عرصه هنر تیشه ی تخریب  بر ریشه ی یکی دیگر از همقطاران خود فرود آورده است.

همچون چند هفته قبل، آنگاه که در جشن منتقدان سینمای ایران این جمشید مشایخی بود که در برابر جمع قیام و تیغ ِ زبان برون از نیام کرد در اعتراض به عزت انتظامی.

اینگونه مجادلات اگرچه برای عموم مردم هنوز دارای جذابیت و در خور ِ بذل توجه است اما برای کسانی چون نگارنده این سطور از اساس فاقد اعتبار و ارزش بوده و خواهد بود.

بنابراین نمی خواستم به سوی این معرکه گیری اخیر اکبر گلپایگانی قدمی و در مقام تبیین و توضیح آن قلمی بردارم، اما فی الواقع اقتران این غائله با زادروز محمدرضا شجریان علت نگارش این وجیزه است و بس ...

لب لباب سخنان اکبر گلپایگانی درباره کسانی چون هوشنگ ابتهاج،محمدرضا شجریان،محمدرضا لطفی و حسین علیزاده چیزی جز این نیست که اینها "آلودگان به سیاست" ، "یکه تازان عرصه ی فرصت طلبی و منفعت طلبی" ، "متمسکان به ریسمان سیاست جهت شهرت طلبی" ، "توده ای و حزب الهی" و ... هستند.

و در سوی دیگر میدان ِ هنر این اکبر گلپایگانی ست که "در آینده ای که نام و نشانی از گروه مذکور در کار نخواهد بود با "مکتب گلپا" ماندگار خواهد شد"، و هم او کسی ست که "هرگز آلوده به سیاست نشده" ، " یک ریال هم از شاگردان خود دریافت نمی کند"، استاد و پرورش دهنده ی "خواهران ِ دده بالا" ست، خواننده ای ست که "فقط برای خدا،وطن و مردم می خواند"، " به همه چیز که یک انسان در این دنیا می خواهد دست یافته"، "پنج دکتری از مجامع معتبر موسیقی دارد"، "اگر اراده کند در امریکا بخواند آنقدر پول به پایش می ریزند که گویی دلار از شیر سماور" و ...

اینگونه معرکه گیری هاست که به باور من سنت مستدام و میراث منحوس ِ "استبداد" است و از حاکمان تا عالمان و روشنفکران و هنرمندان و پدران و فرزندان و ... بر هرکه بنگری به همین درد مبتلاست *

در این فضا و با درک این روح ِ غالب بر جامعه ایرانی دیگر چه جای شگفتی که "ما" اگر به سمت و سوی سیاست رفتیم خوراکمان یا "استالینیسم" بود یا "رجویسم" یا تقدیس ِ استبداد آریامهری ...

و اگر به سمت و سوی دین و مذهب رفتیم، "بسم الله رحمن الرحیم" را بدل کردیم به "بسم الله قاسم الجبارین" و دوزخ موعود برای کافران و منافقان را پیش از نفخ صور با ضرب و زور در همین دنیا برای مخالفان و منتقدانمان برپا کردیم.

میوه ی مطلوب ما بر شاخسار شجره ی خبیثه ی استبداد همواره انحصارطلبی و تمامیت خواهی و ترسیم جهان به اردوگاه های خیر و شر و سیاه و سفید در راستای نگریستن به جهان با عینک ِ ایدئولوژی و مشاهده ی عالم و آدم  به مثابه خودی و غیرخودی بوده و البته که هنوز هست ...

اینک و در این شرایط است که اینگونه معرکه گیری از جانب اکبر گلپایگانی هرچند بسی باعث تاسف اما موجب تعجب نیست ...

گلپایگانی نیز همچون عادت مالوف و سنت مرسوم در این دیار آنگاه که در عرصه ی عمل عرصه را تنگ یافته (و یا گیرم که عرصه را بر تنگ کرده اند)، بلافاصله می کوشد تا با نشاندن خود بر مسند ِ مظلومیت، دیگری و دیگران را در قبیله ی خود بر مسند ِ تمامی اوصاف ناپسند روزگار بنشاند و به جای مواجهه دلیلی و تخصصی و روشمند و مستند، رخت به هاویه ی جهل گستر ِ مواجهه ی علتی و عوامفریبانه و کلی گویی های بی اساس بکشد ...

و اینگونه است که "توده ای و حزب الهی و سیاسی" بودن ِ هوشنگ ابتهاج جای ِ نقد و بررسی کارنامه او در مقام مسئول موسیقی ِ رادیو و برنامه "گلها" و "گلچین هفته" را می گیرد.

در معرکه گیری گلپایگانی از هر لحظه رنگ عوض کردن ابتهاج فراوان نشان هست اما نشانه ای از عوض کردن ِ رنگ ِ شورای موسیقی و شورای ِ شعر رادیو نیست ...

و در همین معرکه گیری از "بداهه بلد نبودن" ِ لطفی و علیزاده نشان هست اما نشانه ای از اشاره به کارنامه ی این دو در موسیقی طی 4 دهه گذشته نیست و اگر هست هم گویی تمامی آنچه در انبان ِ هنری لطفی و علیزاده یافت می شود چیزی نیست جز مواهب و عطایای چند آیت الله و چند رئیس جمهور و چند وزیر و ...

مخاطب این معرکه گیری آیا نمی تواند تنها با یک جستجوی ساده ی اینترنتی به انتقادات و اعتراضات امثال لطفی و علیزاده نسبت به روح غالب بر فضای فرهنگی و هنری ایران از جانب همان اهل سیاست دست یابد؟ آیا یافتن اینگونه مستندات و شواهد در همین اینترنت دشوارتر است از یافتن ِ "مست ِ مستم" گلپا ؟!

بنابراین اصل ماجرا هرگز اینگونه مسائل نبوده و نیست که هرکس که در دوران یک نظام سیاسی امکان فعالیت هنری دارد را با اتهام ِ "رژیمی بودن" بتوان از عرصه هنر محو و نابود کرد و کسانی که در همان نظام سیاسی قادر به انجام فعالیت هنری نباشند را نگین تاج ِ هنر نامید ...

صاحب این قلم البته که می تواند چشم ِ اندیشه ورزی و تامل و تدبّر بپوشاند بر حقیقت و خود را نیز همراه بداند با اکبر گلپایگانی در این راستا که کسی چون من نیز از بسیاری از امکانات فعالیت فرهنگی و علمی و هنری در این دیار و این دوران به دلیل مواضع غیرهمسو با متولیان علم و فرهنگ، محروم مانده است، اما علیرغم این مسئله هرگز نمی توانم چشم بر گستره ی حقایق ببندم و تنها با برجسته کردن بخشی از ماجرا یک جزء را تعمیم به کلیت ماجرا دهم و در نهایت بازهم فرو افتم در همان هاویه ی سفید و سیاه و خودی و غیرخودی و "رژیمی" یا "مردمی و مبارز" بودن !

اکبر گلپایگانی تیغ نقد بر محمدرضا شجریان آخته که ؛ " آقای شجریان که در دهه شصت در موسیقی ایران برای خود امپراتوری ایجاد کرده بود، چرا اکنون معترض شده است؟ مگر نه آنکه وقتی که من در دهه ‌شصت خانه‌نشین بودم، او برای خود یکه‌تازی می‌کرد."

این بخش از سخنان گلپایگانی از معدود بخشهای مصاحبه اخیر وی بود که با نظر مثبت بسیارانی همراه شد، حتی کسانی که دیگر بخشهای سخنان اخیر وی را نپسندیده بودند ...

اما به باور من حتی همین بخش از سخنان گلپایگانی نیز بی پایه و اساس و به کلی پرت است. اما چرا ؟

نخست این نکته را متذکر شوم که به شهادت مکتوبات و منقولاتم از سالها پیش تا کنون ارادت من به امثال هوشنگ ابتهاج و محمدرضا شجریان و حسین علیزاده و محمدرضا لطفی، تنها و تنها در راستای کارنامه هنری این افراد است و بس.

و از قضا عدم درک این نکته نیز به باور من از ثمرات ِ همان شجره ی خبیثه ی فرهنگ استبدادی ست که علاقه و ارادت به دیگری و دیگران را همواره 100درصد و کاملا در تمامی ابعاد می پسندد و می پذیرد و در غیر اینصورت شما متهم خواهید بود به "ناخالصی در ارادت" و رانده شدن از درگاه ِ اساتید !

کسی چون من دارای کمترین شباهت و قرابت با دیدگاه های سیاسی ِ کسی چون هوشنگ ابتهاج است، اما آیا بواسطه ی این عدم قرابت و ارادت به نظرات او در عرصه سیاسی رواست که کارنامه ی ارزشمند و پربار و گرانقدر او در عرصه فرهنگ و هنر را نیز به طرفه العینی با مفاهیم هضم نشده ای چون "سیاسی و توده ای و حزب الهی"بودن بر باد دهم ؟!

کی گفت که آن زندهٔ جاوید بمرد

کی گفت که آفتاب امید بمرد

آن دشمن خورشید در آمد بر بام

دو دیده ببست و گفت خورشید بمرد

و بر همین نهج درباره ی لطفی و شجریان و علیزاده و بسیارانی دیگر ...

اما اکبر گلپایگانی که با افتخار خود را "غیر سیاسی" و امثال شجریان و لطفی و ابتهاج را "آلوده به سیاست" می داند، از این جهت تیغ نقد بر ایشان آخته که در دهه شصت و هنگامی که او خانه نشین بوده لبی به اعتراض در این زمینه نگشوده اند.

من با نظرات محمدرضا لطفی در این زمینه که "شجریان هیچگاه سیاسی نبود" بسیار موافقم، و البته که شجریان هیچگاه آنگونه که امثال خود ِ لطفی و ابتهاج، سیاسی نبوده است، اما پرسش این است که ؛ آیا سیاسی بودن یا نبودن ِ شخص دلیلی ست بر منزه یا آلوده بودن او ؟

چه بسیار هنرمندان ِ فارغ از مسائل سیاسی که از آلوده دامنان روزگار بوده اند و چه بسیار هنرمندان ِ تا مغز ِ استخوان سیاسی که در پاک دامنی ایشان دیّاری راهی جز یقین نپیموده ...

اما ورای این مسئله، پرسش این است که آیا تفاوتی نبوده و نیست میان ِ امثال خسرو گلسرخی و سعید سلطان پور در عرصه ی شعر با امثال شاملو و ابتهاج ؟

مگر نه اینکه تمامی این افراد تا مغز ِ استخوان به اصطلاح "سیاسی" بوده اند؟

و یا آیا در دیگر سو تفاوتی نبوده و نیست میان ِ امثال ِ فروغی و خانلری با کسانی چون حدادعادل و مهاجرانی ؟

مگر نه اینکه تمامی این افراد نیز ادیبان ِ اهل سیاست بوده اند؟

بنابراین این قسمت از معرکه گیری اکبر گلپایگانی در راستای تقسیم هنرمندان به "سیاسی و غیر سیاسی" از فرط بی اعتباری به آنجا می رسد که وی در همین مصاحبه درباره شرایط "هنرمند بودن" می گوید ؛ " هنرمند باید پولدار باشد" !

اما ماجرای عدم اعتراض ِ شجریان به "خانه نشینی گلپا" در دهه شصت را نیز چگونه می توان در آیینه ی شواهد و قرائن روزگار ِ نه چندان دور از دیده ی دقت دور داشت، آنجا که پس از پیروزی انقلاب اسلامی با وجود سیاستهای بسیار جزم اندیشانه و تنگ نظرانه نسبت به هنر و از جمله موسیقی امثال شجریان و لطفی و ابتهاج و علیزاده اگر هم قادر به خلق آثاری در آن شرایط شدند اما هیچکدام از ایشان نسبت به شرایط ِ نامناسب فرهنگ و هنر در این دیار، روزگار بی انتقاد و اعتراض سپردی نکردند.

اینکه کارنامه و فرجام "شیدا" پیش از انقلاب و "چاووش" پس از انقلاب را با دیده ی دقت و همه جانبه بررسی نکنیم و هر دو را جز در ورطه ی "آلودگی های سیاسی" ندانیم، راه به هرجا ببرد بی گمان به اینجا نخواهد برد که بتوان پشتوانه ای از آن فراهم کرد برای محکومیت سکوت شجریان در برابر "خانه نشینی گلپا" ...

اگر امثال ابتهاج و لطفی و شجریان با توجه به درآمد بسیار مناسبی که از رادیو در اواسط دهه 50 دریافت می کردند، در اعتراض به کشتار مردم در 17 شهریور از فعالیت در حوزه موسیقی ِ رادیو اعلام استعفا کردند، آیا ایشان کاملا در بستر این یقین آرمیده بودند که انقلابی خواهد شد و در نظام سیاسی آینده آنها بر صدر خواهند نشست و قدر خواهند دید؟

چرا امثال گلپایگانی به این ماجرا از این منظر نمی نگرند که این "هنرمندان سیاسی" با آنگونه اعتراض در آن نظام سیاسی می توانستند مهر پایانی بر فعالیتهای هنری خود بزنند...  

و اکبر گلپایگانی که امروز و در همین مصاحبه افتخار خود را "مردمی بودن" عنوان می کند در برابر کشتار "مردم" در 17 شهریور 1357 به این علت سکوت اختیار می کند که ؛ "من هنرمندم و سیاسی نیستم"، اما هم او تیغ نقد بر محمدرضا شجریان می کشد که چرا در دهه شصت درباره "خانه نشینی" من به نظام سیاسی وقت اعتراض نکرده است!

مشکل امثال گلپایگانی تنها این نیست که تفاوت ِ میان صفر و صد و سیاه و سفید را در نمی یابند، بلکه مشکل این گروه این بوده و هست که قافله ای که بدون سلسله داری آنها راه بپیماید را از اساس قافله ی راهزنان ِ بی راهه پیما می دانند و بس.

گلپایگانی و امثال او می خواهند صفر و صدی باشند آنهم در دیاری و در روزگاری که امکان فعالیت ِ فرهنگی و حتی سیاسی و علمی داشتن نیز صفر و صدی نیست و اهل علم و فرهنگ در این دیار همواره در پناه ایهام و استعاره و توسل به حداقل ها قادر به فعالیت بوده اند.

و اگر کسی این مهم را دریابد دیگر چگونه می تواند دیگران را نه به جرم و گناه ِ گفته ها و کرده هایشان بلکه به جرم و گناه ِ ناگفته ها و ناکرده هایشان به صلیب ِ نقد و اعتراض بکشد؟

این مایه از "واقعگرایی" هیچگاه در انبان ِ امثال گلپایگانی یافت نمی شده و نمی شود، همچنان در موارد دیگر از جمله سینما که سالها تعدادی از سینماگران ِ سرشناس ِ جلای وطن کرده پس از انقلاب، امثال عباس کیارستمی را با همینگونه انتقادات مواجه و وی را "رژیمی" می دانستند ...

و شوخی روزگار آنجا بود که امثال ما زمانی که در مقام رد ادعاهای این جماعت نمونه های فراوانی از انتقادات و اعتراضات امثال کیارستمی را به شرایط فرهنگی کشور ارائه می کردیم، این جماعت همان می گفتند که امروز امثال گلپایگانی در برابر واکنش شجریان به حوادث ِ پس از خرداد 88 می گویند ؛ " آدم سیاسی همینه! هر روز رنگ عوض می کنه" !!

به دیگر بیان ؛ شجریان اگر در انتخابات دهم ریاست جمهوری در مدح احمدی نژاد آواز می خواند "سیاسی و رژیمی" بود و اگر آنگونه به عواقب و توابع آن انتخابات اعتراض کرد بازهم "سیاسی و رژیمی" است !

حسین علیزاده اگر به وضوح از سیاستهای دولت روحانی درباره موسیقی انتقاد کند به همان نسبت "سیاسی و رژیمی" است که اگر نشان شوالیه را نپذیرد!

محمدرضا لطفی اگر راهی جز کوچ از وطن در برابر نبیند در روزگاری که امکان فعالیت هنری ندارد به همان نسبت "سیاسی و رژیمی" است که پس از دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد به ایران بازگردد و از صبح تا شام سایه ی همت در راستای تعلیم جوانان بگستراند بر مکتب خانه میرزا عبدالله ...

و هوشنگ ابتهاج نیز اگر روزگاری در همین نظام جمهوری اسلامی راهی زندان شود به همان نسبت "سیاسی و رژیمی" است که پس از 17 شهریور 57 در اعتراض به رژیم شاه عطای مسئولیت در رادیو را به لقای آینده ای نامعلوم ببخشد ...

و تمامی این جماعت از این جهت در قافله ی موسیقی ایران به خاک راهی نیز نمی ارزند که به "خانه نشینی" گلپایگانی در دهه شصت اعتراض نکرده اند!

و در این میان تو گویی آنگاه که در دهه 70 اهالی فرهنگ در این دیار قربانی "قتلهای زنجیره ای" می شدند، امثال گلپایگانی در خط مقدم ِ انتقاد و اعتراض بوده اند و سینه در برابر تیغ امثال سعید امامی سپر کرده بودند !

و یا گویی تمامی آن سالها که کسی چون فرهاد مهراد ( که احتمالا به باور گلپایگانی هنرمند نیست چون به همان نسبت که"بداهه" بلد نبود ، "پولدار" نیز نبود) امکان انتشار آثارش و ادامه فعالیت هنری نداشت نیز در پوستین دیگر همقطاران خود افتاده بود که ؛ " لعنت و نفرین بر شما آلودگان سیاست که به خانه نشینی من اعتراض نمی کنید"!

 و یا حتی اینکه اکبر گلپایگانی در دوران استبداد آریامهری خود صدای رسای اعتراض به اختناق و سانسور و عدم امکان فعالیت بسیاری از هنرمندان بوده !

صد البته که مراد این قلم آن نیست که "بدی را با بدی دیگر دفع کنم"، بلکه کوشیدم تا این نکته را برجسته نمایم که امثال گلپایگانی از درک منطق ِ حاکم بر روح زمانه و روزگار خود عاجزند و این عجز را می کوشند تا با ساده سازی هایی از جمله "سیاسی و رژیمی و مردمی و پولدار و ..." جبران نمایند.

گلپایگانی که خود را صاحب "مکتب" در تاریخ هنر ایران می داند، به وضوح نشان می دهد که چیزی از تاریخ هنر در این دیار نمی داند. در دیاری که در ادوار مختلف ِ سلطه ِ نظامات سیاسی گوناگون، اهالی علم و فرهنگ و هنر روزگار در عسرت می گذراندند و می گذرانند، اما این نکته دارای غایت اهمیت است که حتی اگر بندی بر پا و زنجیری بر دستان و تیغی بر گردن "من" است، دیگری و دیگرانی که در حد امکان این قافله را پیش می برند به باور همین "من" لزوما "غیرخودی"،"نان به نرخ روز خور"، "عامل رژیم" و ... نباشند.

 ...

*چون مراد اصلی من در این وجیزه چیز دیگری بود، نخواستم به مسائلی از این دست بپردازم که ؛ هرگز نوع مواجهه کسی چون هوشنگ ابتهاج با اکبر گلپایگانی را آنگونه که در کتاب خاطرات او " پیر پرنیان اندیش / جلد یک / ص 501" آمده نیز روا و دارای اعتبار نمی دانم.


 

خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک...
ما را در سایت خانه ی بی سقف و ستون ِ چوبک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nimajavadpourrozngar بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 22:16